سرباز تو ای سـرزمین نیـک مردان
توای مهد دین وعالمان علم فرقان
شب تار بلوچستان را درخشیدی چون اختـری
شیرمردانت زنده کردند نام تو هردفتری
هزاران درود بر روان پاک آن نیاکانت
زجهد خویش ملتی را ارمغان دادند دیانت
گرچـه در گردش دهر بر گلستـانت خـزان آمد
مژده ای وطن که باز بوی بهار در تو می آید
عهدی است با یکدگر آن جوانان برین تو را
باز آرند آن عـزت و حشمت دیرین تو را
به وقت موسم بهاران کنار نهر خروشانت
طرب آرد دل ها را چو صفای مردمانت
آن باغ وبوستان هایت که تورا چون زیورند
همچو غیرت مردانت در مکران نام آورند
بنازم برآن کوهایت که سرتاسر تو را دارند صیانت
همچو سنگرها حصاری است بــه نیرنـگ دشـمنانـت
بلیدئی با جان ودل وصف تو را گوید همی
هر ذره خاکت باشد او را مأمن و مرهمی